رمضا ن
داغ دل که می شه سرازیر
اون اشکا ر و جلوشو نگیر حالا که بلورین مه و فرستاده نترسو چشماتو به اون بده که بگه برات از آسمونا هفت تا پله ، با لا بالای کهکشونا تا بشی یه خواب نما ببینی چیه آخر یه رویا همسفرات بد ناشون از جنس حریر طلوع وغروب خورشید شون تو یه عشقی شده اسیر تو چشمای بلور پرده بی پرده نترسو دلتو به پرای سپید پوشا بده که بخونن برات راز سادگیرو باز بشه هفت تا گره، ببینی رهایی از این زندگیرو |
تا برسی به ا قیانوس اشکستان
با اشکای سینه ریزه ساقیش سیراب می شن اسیرای نیستان
وای از اون روزی که بند سینه ریز پاره بشه
سینه ریز رو گردن ساقی سقا بود ، وگرنه همه جا رو به آتیش می کشه
2 Comments:
kheili ziba bod shahram jan
/ saleh
3:32 PM
kheili ziba bod shahram jan
/ saleh
3:33 PM
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home